12:1
الر. اين آيات كتاب روشن است.(1)
12:2
ما قرآن را به زبان عربى نازل كرديم تا آن را بفهميد (چون زبان مردم عربى بود).(2)
12:3
(اى پيغمبر،) ما با وحىكردن اين قرآن به تو، بهترين داستان را برايت نقل مىكنيم، در صورتى كه قبلاً از آن اطلاعى نداشتى.(3)
12:4
هنگامى كه يوسف به پدرش گفت: پدر، من خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه به من سجده مىكردند.(4)
12:5
پدرش گفت: فرزندم، خوابت را به برادرانت نگو چون نقشه بدى براى تو مىكشند، چون شيطان دشمن آشكار انسان است.(5)
12:6
خداوندت به اين ترتيب تو را برمىگزيند و تعبير خواب را به تو ياد مىدهد و نعمتش را بر تو و خانواده يعقوب (پدرت) تمام مىكند. همانطور كه قبلاً بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرده بود، چون خداوند تو دانا و حكيم است.(6)
12:7
در داستان يوسف و برادرانش آياتى (نشانهها و علاماتى) براى سؤالكنندگان وجود دارد.(7)
12:8
هنگامى كه برادرانش گفتند: يوسف و برادرش (بنيامين) پيش پدرمان از ما محبوبتر هستند، در صورتى كه ما افراد نيرومندى هستيم. پدرمان كاملاً در اشتباه است.(8)
12:9
يوسف را بكشيد يا در سرزمين (دیگری) بياندازيد، آن وقت توجه پدرتان كاملاً به شما خواهد بود و بعد از آن آدمهاى درستكارى باشيد.(9)
12:10
يكى از آنها (روبين پسر ارشد يعقوب) گفت: يوسف را نكشيد، (اگر مىخواهيد كارى بكنيد) او را در ته چاهى بياندازيد تا قافلهاى او را پيدا كند (و با خود ببرد).(10)
12:11
برادران گفتند: پدر، چرا درباره يوسف به ما اطمينان ندارى؟ ما خيرخواه او هستيم.(11)
12:12
فردا او را با ما بفرست تا در چمن صحرا بگردد و بازى كند. ما از او محافظت مىكنيم.(12)
12:13
يعقوب گفت: وقتى او را ببريد من غمگين مىشوم و مىترسم كه شما از او غافل بشويد و گرگ او را بخورد.(13)
12:14
گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالىكه ما قدرتمند هستيم، آن وقت ما از زيانكاران خواهيم بود.(14)
12:15
چون او را بردند و (همعقيده) شدند كه او را به ته چاه بياندازند، به يوسف وحى كرديم كه آنها را به نتيجه اين كارشان آگاه خواهى كرد و آنها اين را نمىدانند.(15)
12:16
شب، برادران در حالىكه گريه مىكردند پيش پدر آمدند.(16)
12:17
گفتند: پدر ما رفتيم كه با هم مسابقه بدهيم و يوسف را پيش اسبابهايمان گذاشتيم و گرگ او را خورد. مىدانيم، با وجودى كه راست مىگوييم، حرف ما را قبول نمىكنى.(17)
12:18
پيراهن يوسف را آلوده با خون ساختگى پيش پدر آوردند. يعقوب گفت: نفس شما كار زشتى را در نظرتان زيبا ساخته است، پس غير از صبرى نيكو چارهاى نيست و از خدا براى اين چيزى كه مىگوييد بايد كمك خواست (چون به خواب يوسف ايمان داشت).(18)
12:19
قافلهاى آمد و مسؤول تهيه آب خود را فرستادند. او دلوش را به چاه انداخت كه آب بكشد، (چون متوجه يوسف شد) فرياد زد: مژده، اين يك پسر است. او را به عنوان كالايى پنهان كردند، در صورتى كه خدا مىدانست چه كار مىكنند.(19)
12:20
يوسف را به قيمت كمى، به چند درهم، فروختند چون علاقهاى به يوسف نداشتند.(20)
12:21
كسى از اهالى مصر كه او را خريده بود به زنش گفت: از او خوب نگهدارى كن شايد براى ما مفيد باشد يا او را به فرزندى قبول كنيم. ما به اين شكل يوسف را در زمين به قدرت رسانديم تا تعبير خواب را به او ياد دهيم. خداوند بر كارش مسلط است، ولى بيشتر مردم اين را نمىدانند.(21)
12:22
چون يوسف به حد رشد رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم. ما اينطور به نيكوكاران پاداش مىدهيم.(22)
12:23
زنى كه يوسف در خانهاش بود خواست از او كامجويى كند، لذا درها را بست و گفت: بيا. يوسف گفت: به خدا پناه مىبرم كه صاحباختيار من است و منزلتى نيكو به من عطا كرده، او كسانى را كه ظلم مىكنند رستگار نمىكند.(23)
12:24
همسر اربابش قصد او را كرد. اگر يوسف برهان خداوندش را نديده بود او هم قصد وى را مىكرد. ما به اين ترتيب بدى و بدكارى را از او برگردانديم، چون او از بندگان مخلص ما بود.(24)
12:25
هر دو به طرف در دويدند (يوسف براى فرار و زن براى گرفتن او) و پیراهن يوسف رااز پشت پاره کرد. دم در شوهر زن را يافتند. زن گفت: مجازات كسىكه به زن تو نظر بد داشته باشد چه چيزى غير از زندان يا عذاب دردناك است؟(25)
12:26
يوسف گفت: او مىخواست با من رابطه داشته باشد. شخصى از خانواده زن شهادت داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست مىگويد و يوسف دروغ مىگويد.(26)
12:27
و اگر پيراهن او از پشت پاره شده باشد، زن دروغ مىگويد و يوسف راست مىگويد.(27)
12:28
چون شوهر زن ديد كه پيراهن يوسف از پشت پاره شده گفت: اين كار از نقشههاى فريبكارانه شما زنان است، حقهبازىهاى شما بزرگ است.(28)
12:29
يوسف، از اين پيشامد بگذر و اى زن، بهخاطر گناهت از خدا طلب آمرزش كن، چون تو خطاكار بودهاى.(29)
12:30
بعضى از زنان در شهر گفتند: زن عزيز مىخواسته از غلامش كامجويى كند. عاشق غلامش شده، ما او را كاملاً در گمراهى مىبينيم.(30)
12:31
چون زن عزيز حرف ايشان را شنيد، كسى را پيش آنها فرستاد (دعوتشان كرد) و براى آنها تكيهگاهى آماده كرد و به دست هر يك از آنها كاردى داد و به يوسف گفت: پيش آنها برو. چون يوسف را ديدند در نظرشان بزرگ (بالاتر از آنكه تصور مىكردند) آمد و دستهايشان را بريدند و گفتند: «خدا پاك است»، اين بشر نيست، اين فرشته بزرگوارى است.(31)
12:32
زن عزيز گفت: اين همان كسى است كه بهخاطر او مرا ملامت مىكرديد. من از او كام خواستم، ولى او خوددارى كرد. اگر آنچه رابه او دستور مىدهم انجام ندهد، زندانى و خوار خواهد گرديد.(32)
12:33
يوسف گفت: خداوندا، من زندان را بيشتر از انجام كارى كه مرا به آن دعوت مىكنند، دوست دارم. اگر نقشه پليد آنها را از من دفع نكنى به اطاعت آنها كشيده مىشوم و از نادانان خواهم بود.(33)
12:34
خداوندش دعايش را اجابت كرد و نقشه آنها را دفع كرد، چون او شنوا و دانا است.(34)
12:35
بعد از اينكه دلايل پاكدامنى يوسف براى آنها آشكار شد، تصميم گرفتند او را مدتى زندانى كنند.(35)
12:36
با يوسف دو جوان وارد زندان شدند. يكى از آنها گفت: من خواب ديدم كه شراب مىگيرم. ديگرى گفت: من خواب ديدم كه نان روى سرم گذاشته و مىبرم و پرندگان از آن مىخورند. تأويل آن را براى ما بگو، زيرا تو را آدم نيكوكارى مىبينيم.(36)
12:37
يوسف گفت: قبل از اينكه غذاى روزانه شما را بياورند، تأويل خواب شما را به شما مىگويم. اين تأويل خواب از چيزهايى است كه خداوندم به من ياد داده. من دين كسانى را كه به خدا ايمان ندارند و منكر آخرت هستند ترك كردهام.(37)
12:38
و از دين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى مىكنم. سزاوار ما نيست كه چيزى را شريك خدا سازيم. اين از لطف خدا به ما و تمام مردم است، ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند.(38)
12:39
اى دوستان همزندان من، آيا اربابهاى مختلف بهترند يا خداى واحد توانا؟(39)
12:40
شما اسمهايى را كه خودتان و پدرانتان گذاشتهايد بندگى مىكنيد. خدا هيچ دليلى براى آن نازل نكرده. حكم فقط متعلق به خداست، امر كرده كه فقط او را بندگى كنيد (بنده و مطيع محض و بى چون و چراى دستورهاى هيچكس غير از او نباشيد). دين درست چنين دينى است، ولى بيشتر مردم اين را نمىدانند.(40)
12:41
اى دوستان همزندان من، يكى از شما به اربابش شراب مىدهد، اما ديگرى به دار زده مىشود و پرندگان گوشت سرش را مىخورند. حكم درباره خوابى كه از من تعبيرش را خواستيد صادر شده.(41)
12:42
يوسف به كسىكه اميد نجاتش را داشت گفت كه پيش اربابت درباره من حرف بزن. اما شيطان ذكر يوسف را پيش اربابش از خاطر او برد، درنتيجه يوسف چند سال در زندان ماند.(42)
12:43
پادشاه (فرعون مصر) گفت: من هفت گاو چاق در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك ديدم. اى بزرگان قوم، اگر تعبير خواب را مىدانيد درباره خواب من نظر بدهيد.(43)
12:44
گفتند: خواب پريشان و پراكنده بوده و ما تعبير خوابهاى درهم و پريشان را نمىدانيم.(44)
12:45
يكى از آن دو همزندانى يوسف كه نجات يافته بود پس از مدتى يوسف را به ياد آورد و گفت: من شما را از تأويل آن آگاه مىكنم، مرا بفرستيد.(45)
12:46
(پيش يوسف رفت و گفت:) يوسف، اى مرد راستگو، نظر خود را درباره هفت گاو چاق كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك به من بگو تا من پيش مردم برگردم و آنها تعبير آن را بدانند.(46)
12:47
يوسف گفت: هفت سال پشت سر هم مطابق معمول مىكاريد و هر چه درو كرديد در خوشه باقى بگذاريد بهجز مقدار كمى كه مىخوريد.(47)
12:48
بعد از آن هفت سال سخت پيش مىآيد كه آنچه براى آن سالها ذخيره كردهايد خواهيد خورد، بهجز مقدارى كمى كه (براى كاشتن) نگه مىداريد.(48)
12:49
بعد از آن سالى مىرسد كه (باران مىبارد) و به داد مردم مىرسد. در آن سال آب ميوهها را مىگيرند.(49)
12:50
فرعون گفت: يوسف را پيش من بياوريد. چون فرستاده فرعون پيش يوسف رفت، يوسف به او گفت: پيش اربابت برگرد و از او بپرس حال زنانى كه دستشان را بريدند چه بود؟ خداوند من از نقشههاى آنها باخبر است.(50)
12:51
فرعون (به زنان) گفت: وقتى از يوسف كام خواستيد چه شد؟ گفتند: «خدا پاك است»، ما هيچ بدى از او سراغ نداريم. زن عزيز گفت: حالا حقيقت آشكار شد، من از او كام خواستم و يوسف راست مىگويد.(51)
12:52
يوسف گفت: اين تقاضاى من (به بازجويى) براى اين بود كه شوهرش بداند كه من در غياب او به او خيانت نكردهام و خدا نقشه خائنين را به نتيجه نمىرساند.(52)
12:53
من خودم را تبرئه نمىكنم، چون طبيعت بشر به كارهاى بد امر مىكند، مگر اينكه خداوند من رحمى كند، چون خداوند من آمرزنده مهربان است.(53)
12:54
فرعون گفت: يوسف را بياوريد تا از خواص خود گردانم. وقتى با يوسف حرف زد گفت: امروز پيش ما ارجمند و امين هستى.(54)
12:55
يوسف گفت: مرا سرپرست خزانههاى سرزمين مصر كن، من نگهبان دانايى هستم.(55)
12:56
ما به اين ترتيب يوسف را در زمين به قدرت رسانديم تا در هر جاى مصر كه بخواهد منزل كند. ما رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مىرسانيم و پاداش افراد نيكوكار را ضايع نمىكنيم.(56)
12:57
و پاداش آخرت براى افراد باايمانى كه پرهیزکار باشند خيلى بهتر است.(57)
12:58
برادران يوسف (در زمان قحطى براى گرفتن گندم به مصر) آمدند و بر او وارد شدند. يوسف آنها را شناخت، درصورتی که آنها او را نمىشناختند.(58)
12:59
چون يوسف آنها را با بارشان مجهز كرد، به آنها گفت: برادرى از پدر خود داريد (نابرادريتان) او را پيش من بياوريد، آيا نمىبينيد كه من پيمانه را كامل مىدهم و من بهترين مهماندار هستم؟(59)
12:60
اگر او را پيش من نياوريد، پيش من پيمانهاى (گندمى) نداريد و به من نزديك نشويد (پيش من نياييد).(60)
12:61
گفتند: او را از پدرش خواهيم خواست و ما اينكار را مىكنيم.(61)
12:62
يوسف به غلامانش گفت: سرمايههاى آنها را در بارشان بگذاريد، شايد وقتى پيش خانواده خود برگشتند متوجه آن بشوند و برگردند.(62)
12:63
چون پيش پدرشان برگشتند، گفتند: پدر، ديگر به ما گندم نمىدهند، برادرمان را با ما بفرست تا گندم بگيريم و ما از او محافظت مىكنيم.(63)
12:64
گفت: آيا به شما اطمينان كنم همانطور كه درباره برادرش قبلاً به شما اطمينان كردم؟ خدا بهترين نگهبان و مهربانتر از همه مهربانها است.(64)
12:65
چون بارهاى خود را باز كردند، سرمايه خود را در آن پيدا كردند كه به آنها برگردانده شده بود. گفتند: پدر، ديگر چه مىخواهيم، اين پول ما است كه به ما برگردانده شده. ما براى خانواده خود غذاى بيشترى تهيه مىكنيم و از برادرمان نگهدارى مىكنيم و يك بار شتر هم اضافه مىگيريم. اين يك بار پيش آنها بار كمى است.(65)
12:66
يعقوب گفت: تا با قسم به خدا قول محكمى به من ندهيد كه او را پيش من برمىگردانيد او را با شما نمىفرستم، مگر در موردى كه از اراده شما خارج باشد. چون به او قول دادند، يعقوب گفت: خدا بر آنچه مىگوييم (بر اين پيمان) وكيل است.(66)
12:67
گفت: فرزندانم، از يك دروازه وارد شهر نشويد و از درهاى مختلف وارد شويد، من در مقابل خدا (قضاى الهى) نمىتوانم كارى براى شما بكنم. حكم با خداست. بر او توكل كردهام و توكلكنندگان بايد (فقط) به خدا توكل كنند.(67)
12:68
وقتى از جايى كه پدرشان به آنها دستور داده بود (از دروازههاى مختلف) وارد شدند، ذرهاى به درد آنها نخورد مگر اينكه نيازى كه يعقوب در دلش داشت برآورده شد. چون يعقوب مطابق آنچه به او آموخته بوديم علمى داشت. ولى بيشتر افراد نمىدانند.(68)
12:69
وقتى بر يوسف وارد شدند، يوسف برادرش را پيش خودش جا داد و به او گفت: من برادرت هستم، نسبت به آنچه آنها كردند ناراحت نباش.(69)
12:70
چون بارشان را آماده كرد، پيمانه را در بار برادرش گذاشت، بعد كسى داد زد كه اى كاروانيان، شما دزد هستيد.(70)
12:71
برادران يوسف به طرف آنها برگشتند و گفتند: چه چيزى گم كردهايد؟(71)
12:72
گفتند: ظرف فرمانروا را گم كردهايم، هر كس آن را بياورد يك بار شتر جايزه دارد و من ضامن آن هستم.(72)
12:73
گفتند: به خدا قسم که شما مىدانيد ما براى فسادكردن در مصر نيامدهايم و ما دزد نيستيم.(73)
12:74
گفتند: اگر دروغ بگوييد، مجازات كسىكه دزدى كرده باشد چيست؟(74)
12:75
گفتند: مجازات كسىكه جام فرمانروا در بارش پيدا شود، بندهشدن خودش مىباشد، ما ستمكاران را اينطور مجازات مىكنيم.(75)
12:76
پس قبل از اينكه بار برادرش (بنیامین)را بازرسى كنند، شروع به بازرسى بار آنها كردند و بعد آن را از بار برادرش در آوردند. ما اينطور براى يوسف نقشه كشيديم. يوسف مطابق قانون پادشاه مصر حق نداشت برادرش را بازداشت كند مگر اينكه خدا بخواهد. درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مىبريم و بالاتر از هر دانشمندى، دانشمند ديگرى وجود دارد.(76)
12:77
گفتند: اگر او دزدى كرده، برادرش هم قبلاً دزدى كرده بود. يوسف حرف آنها را در دل خود نگه داشت و حرفى به آنها نزد و گفت: شما از او بدتريد، خدا اين چيزى را كه مىگوييد بهتر مىداند.(77)
12:78
گفتند: اى عزيز، او پدر پير بزرگى دارد، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از افراد نيكوكار مىبينيم.(78)
12:79
گفت: «به خدا پناه مىبرم» كه بهجز دزدى كه كالاى خود را پيش او پيدا كرديم، كسى را بگيريم. اگر اينكار را بكنيم ستمكاريم.(79)
12:80
چون از آن كار مأيوس شدند به گوشهاى رفتند و با هم آهسته به صحبت پرداختند. برادر بزرگشان گفت: آيا نمىدانيد كه پدرتان از شما قول محكمى با قيد قسم به خدا گرفته است؟ و نمىدانيد قبلاً با يوسف چه كرديد؟ من هرگز از اين سرزمين خارج نمىشوم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا درباره من حكم كند. او بهترين حكمكننده است.(80)
12:81
پيش پدرتان برگرديد بگوييد: پدر، پسرت دزدى كرد و ما فقط در مورد چيزى كه مىدانستيم شهادت داديم و ما از غيب خبر نداشتيم (نمىدانستيم چه مىشود).(81)
12:82
از مردم شهرى كه در آن بوديم و از قافلهاى كه با آن آمديم، بپرس. ما راست مىگوييم.(82)
12:83
يعقوب به آنها گفت: نفس شما كار زشتى را در نظرتان خوب جلوهگر ساخته، جز صبرى نيكو چارهاى نيست. امكان دارد خدا همه آنها را با هم پيش من بياورد، چون خدا دانا و حكيم است.(83)
12:84
و رويش را از آنها برگرداند و گفت: افسوس بر يوسف. و چشمش از غصه سفيد شد، در حالىكه غصهاش را پنهان مىكرد.(84)
12:85
گفتند: به خدا قسم که تو هميشه به ياد يوسف هستى تا مريض يا هلاك شوى.(85)
12:86
يعقوب گفت: من غم و غصهام را فقط به خدا مىگويم و از طرف خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد (مطابق خواب يوسف).(86)
12:87
فرزندانم، برويد دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از لطف خدا مأيوس نشويد، چون فقط افراد بىايمان از لطف خدا مأيوس مىشوند.(87)
12:88
چون (رفتند و بر يوسف) وارد شدند، گفتند: اى عزيز، به ما و خانواده ما آسيبى رسيده و سرمايه كمى آوردهايم. پيمانه ما را كامل بده و به ما صدقه بده. خدا به كسانىكه صدقه مىدهند پاداش مىدهد.(88)
12:89
يوسف گفت: آيا دانستيد كه وقتى نادان بوديد به يوسف و برادرش چه كرديد؟(89)
12:90
گفتند: آيا حقيقتاً تو يوسف هستى؟ گفت: من يوسف هستم و اين برادر من است، خدا بر ما منت نهاده. مسلماً كسىكه پرهیزکار باشد و صبر كند، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند.(90)
12:91
گفتند: به خدا قسم که خدا تو را بر ما برگزيده و ما خطاكار بوديم.(91)
12:92
يوسف گفت: امروز سرزنشى بر شما روا نيست. خدا شما را مىآمرزد، او از همه مهربانها مهربانتر است.(92)
12:93
اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بياندازيد، بينا مىشود، و همه خانواده خود را پيش من بياوريد.(93)
12:94
چون كاروان راه افتاد، پدرشان گفت: اگر مرا به كمعقلى متهم نكنيد، من بوى يوسف را حس مىكنم.(94)
12:95
گفتند: به خدا قسم تو هنوز در گمراهى سابق خود هستى.(95)
12:96
چون مژدهرسان آمد و پيراهن را روى صورت او انداخت، بينا شد. گفت: آيا به شما نگفتم كه من از طرف خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.(96)
12:97
پسرانش گفتند: پدر، آمرزش گناههاى ما را از خدا بخواه، ما خطاكار بوديم.(97)
12:98
يعقوب گفت: از خداوندم براى شما طلب آمرزش مىكنم، چون او آمرزنده مهربان است.(98)
12:99
چون (همگى به مصر رفتند و) بر يوسف وارد شدند، يوسف پدر و مادرش را پيش خود جا داد و گفت: اگر خدا بخواهد با خاطرجمعى وارد مصر شويد.(99)
12:100
و پدر و مادرش را روى تخت برد و همگى در مقابلش به سجده افتادند. يوسف گفت: پدر، اين تعبير خوابى است كه قبلاً ديده بودم. خدا آن را محقق كرد. وقتى خدا مرا از زندان بيرون آورد و شما را از صحرا پيش من آورد، به من احسان كرد، بعد از اينكه شيطان بين من و برادرانم را به هم زد. خداوند من در مورد هر كارى كه بخواهد بكند دقيق است، چون او دانا و حكيم است (كارهايش از روى حكمت است).(100)
12:101
خداوندا، به من فرمانروايى دادى و تعبير خواب را به من ياد دادى. اى آفريننده آسمانها و زمين، تو سرور من در دنيا و آخرت هستى. خداوندا، مرا مسلمان از دنيا ببر و مرا جزو افراد درستكار گردان.(101)
12:102
اين از اخبار غيب است كه به تو وحى مىكنيم. تو وقتى آنها تصميم مىگرفتند و نقشه مىكشيدند، پيش آنها نبودى.(102)
12:103
بيشتر مردم، هر قدر هم كه علاقه زيادى داشته باشى، ايمان نخواهند آورد.(103)
12:104
تو براى رسالت خود از آنها مزدى نمىخواهى. اين قرآن فقط پند و تذكرى براى جهانيان (كليه افراد بشر) مىباشد.(104)
12:105
چه بسيار نشانههايى كه در آسمانها و زمين وجود دارد كه مردم از كنار آن رد مىشوند و رويشان را برمىگردانند.(105)
12:106
بيشتر آنها در حالى به خدا ايمان مىآورند كه هنوز مشرك هستند.(106)
12:107
آيا از اينكه عذاب همهگيرى از جانب خدا سراغ آنها بيايد، خاطرشان جمع است؟ يا از اينكه قيامت در حالىكه توجهى به آن ندارند سراغ آنها بيايد خاطرشان جمع است؟(107)
12:108
بگو: اين راه من است، من و پيروانم مردم را با بينايى به سوى خدا مىخوانيم. خدا پاك است و من از افراد مشرك نيستم.(108)
12:109
ما قبل از تو فقط از اهالى شهرها مردانى مىفرستاديم كه به آنها وحى مىكرديم. آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كار كسانىكه قبل از آنها بودند چه بود؟ مسلماً خانه آخرت براى افراد پرهیزکار بهتر است، آيا نمىفهميد؟(109)
12:110
موقعى كه پيغمبران دچار يأس شدند و فكر كردند كه به آنها دروغ گفته شده، يارى ما براى آنها رسيد و كسانى را كه مىخواستيم نجات يافتند. عذاب ما از گناهكاران برگردانده نمىشود.(110)
12:111
در داستان زندگى آنها عبرتى براى افراد خردمند وجود دارد. اينها سخنى نيست كه سر هم شده باشد، ولى تصديق كتابهاى قبلى (تورات و انجيل) است و توضيح هر چيزى و براى افراد باايمان هدايت و رحمت است.(111)